Friday, April 30, 2010

پرچم کانادا



پرچم کانادا تا سال 1965


پرچم کانادا که به نام یونیفولیه پرچمی از برگ درخت افرا یا érable نامیده می شود در سال 1965 مورد تایید قرار گرفته است

.

تاریخ پرچم : در طول زمانهای طولانی کانادا از پرچم بریتانیای کبیر با تغییرات جزئی به عنوان پرچم اصلی خود استفاده می کرد. پروژه بررسی پرچم کانادا توسط نخست وزیر وقت کانادا لستر پیرسون مطرح شد که با مخالفت نخست وزیر پیشین مواجه شد. بعد از مدتها بحث و بررسی در نهایت در طی دهه 1960 مباحث به نتیجه رسید. ولی فرانسوی های مقیم کانادا به رنگ قرمز و سفید این پرچم اعتراض داشتند. اینان درخواست داشتند دو رنگ سفید و آبی به منظور نشان دهنده اقوام کاشف این سرزمین به رنگ سفید و قرمز پرچم اضافه شود. در نهایت یک کمیته پارلمانی بعد از مطالعات بسیار کمیته تصمیم گیری که توسط جرج استنلی شکل گرفته بود، با الهام گرفتن از پرچم نظامی کانادا این شکل پرچم کنونی را بدون در نظر گرفتن درخواست فرانسوی های مقیم کانادا در تاریخ 22 اکتبر 1964 تصویب کرد. در نهایت در تاریخ 15 فوریه 1965 با تایید الیزابت دو به طور رسمی پرچم کنونی پرچم رسمی کانادا شد که از تاریخ جشن ملی پرچم در این روز برگزار می شود
.

مشخصات پرچم : رنگ سفید وسط پرچم دو برابر قسمتهای قرمز آن است که در آن برگی از درخت افرا به نشان از طبیعت و محیط زیست کانادا در قرن هجدهم میباشد نقش بسته است. رنگهای این پرچم از رنگهای ملی کانادا الهام گرفته شده است که در سال 1921 توسط جرج پنجم بنا نهاده شده. بر این اساس قرمز برگرفته شده از رنگ مورد استفاده فرانسویان در قرون وسطی بوده و رنگ سفید آن از رنگ سفید مورد استفاده انگلیسیها در همان دوران میباشد






Tuesday, February 16, 2010

افغانها در ایران، امتحانی سخت در تاریخ


امروز اگر هر گزارشگر غربی به میان مردم ایران برود، شاید از مهمان نوازی ایرانیان، دست و دلبازی ایشان و یا تمدن هزاران ساله آنها سخن به میان آورد. از کورش و داریوش بنویسد و به فرمانهای تاریخی پادشاهان ایرانی برای مراعات با اسیران و بردگان بپردازد و یا اشاره ای به مفاد منشور حقوق بشر ایرانیان بکند. اما اگر همین گزارشگر به سراغ افغانهای ساکن در ایران برود، شاید از گزارش خود پشیمان شود. نقل قولهایی که افغانهای ساکن در ایران از شرایط زندگی خود می کنند، شاید انسان را به یاد رفتار با قوم بربر و یا فرمانروایی مغولان در ایران بیاندازد. ترس از مواجهه با ماموران، کنترل های گاه و بیگاه برای شناسایی و اخراج پناهجویان بدون کارت اقامت، عدم اجازه تحصیل به فرزندان ایشان، رفتارهای ناشایست در محیط کار، برچسب های توهین آمیز به این قشر از مهاجرین و در نهایت تحقیر های ساختاری، تنها بخشی از زندگی این افراد در خاک کشوری است که بر اساس اصول دینشان نباید به همدینان خود بدرفتاری کنند. اما ایرانیان با این گونه سوابق مذهبی، برای خبرنگار غربی مهمان نوازترند تا شیعیان قوم هزاره. قومی از اقوام شیعه افغانستان که از مدتها پیش، از بیم جان، و برای زندگی در محیطی امن دست به مهاجرت زده و ایران، همان کشوری که همانند آنها به امامان شیعه اعتقاد دارند را برای زندگی انتخاب کردند
.

اما امروزه این ساکنان ایران زمین، در کشور دوست و برادر ایمانی خود در شرایطی زندگی می کنند که شاید شرایط زندگی آنان چندان با حقوق اولیه بشری تطابق نداشته باشد
.
جمشید گراوند، محقق و جامعه شناس ایرانی در مقاله ای تحت عنوان « تاملی بر نظریه های جامعه شناختی مهاجرت و مهاجرين افاغنه در ايران » دلایل مهاجرت افغانها به ایران را « تصفیه مراکز دولتی و آموزش عالی از مخالفان، اصلاحات انقلابی برای تغییر زیرساختهای اجتماعی، شروع جنگ داخلی، سربازگیری اجباری، بمباران و قتل عامل بیشتر نظامیان، نقض حقوق بشر، انهدام مراکز اقتصادی و سیاست زمین سوخته، مداخله شوروی و مقاومت منفی و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و شعار امت واحد اسلامی » عنوان کرده است
.
اما در این مجال، فرصت را به آخرین دلیل ایشان، یعنی « شعار امت واحد اسلامی » می پردازیم
.

افغانها در کنار برادران دینی خود
افغانها در طول تاریخ مهاجرت خود چندین مقصد را برای خود انتخاب کردند. گروهی که دارای خویشاندانی در اروپا یا آمریکا بودند و یا موقعیت اجتماعی و اقتصادی بهتری داشتند، به این سرزمین ها مهاجرت کردند، اما دسته ای که از توان مالی ضعیفتری برخوردار بودند و یا راهی به کشورهای جهان اول پیدا نکردند، سرزمین های کشورهای اطراف را پناهگاه امنی برای حفظ بقای خود یافتند
.
ایشان در این مهاجرت، غالبا به دو دسته تقسیم شدند، دسته اول غالبا سنی هایی بودند که به مرز پاکستان رفتند و مدارس عالی مذهبی به راه انداختند و طلاب را به جنگ با آنهایی فرستادند که عامل خروج ایشان از وطن خود می دانستند. ولی دسته دوم راه ایران را برای آزادی خود انتخاب کردند. این دسته، غالبا شیعیانی بودند از قوم هزاره، قومی که در زمان حکومت شاه عباس صفوی به دین اسلام شیعی گرویدند و در فراگرد جنگ و خونریزی، هم مسلکان خود یا همان شیعیان ایران را بر ای همزیستی انتخاب کردند. این دسته از مهاجرین، بر خلاف دسته اول، در شهرهای ایران پخش شدند و هیچگاه گروه منسجمی برای خود ایجاد نکردند. شاید همین عامل بود که ایشان را در مقابل عکس العمل های ایرانیان ضربه ناپذیر و شکننده کرد، به حدی که در مقابل برخوردهای تحقیر آمیز و تبعیض های ساختاری کمر خم کرده و به موج گمشدگان در تاریخ پیوستند
.
این دسته از افغانها، شیعیانی بودند که تصور می کردند که در بزرگترین کشور شیعه نشین دنیا، در حالی که غبار جنگ های پی در پی را بر دوش دارند، از آنها استقبال میشود. این در حالی بود که به شدت تحت آزار و اذیت های ساختاری قرار گرفتند، به طوری که حقوق اولیه بشری از جمله حق تحصیل، حق ازدواج بدون محدودیت های نژادی و قومی، حق انتخاب محل اقامت و حق داشتن حداقل های قانونی برای کار کردن و امرار معاش را از دست دادند. از بارزترین محدودیت هایی که برای مهاجرین قانونی به ایران ایجاد شده بود، می توان به موردی اشاره کرده که بالاخره بعد از سالها فرزندان کنسول گری افغانستان در مشهد، در سال 1383 اجازه گرفتند تا فرزندان خود را به مدرسه بفرستند، که خود تبعیضی بود برای کسانی که از این حق اولیه نیز برخوردار نبودند. در این میان نمی توان این انتظار را داشت که فرزندان مهاجرین غیر قانونی که تنها برای حفظ جان، مجبور به ترک وطن خود شده بودند، اجازه تحصیل و غیره داشته باشند. در حالی که در هیچکدام از کشوهای جهان اول، اصل و نسب، رنگ پوست، جنسیت و یا اقامت قانونی و حتی غیر قانونی والدین، مانع از آن نمی شود که دولت این دسته از کشورها، فرزندان مهاجرین را از تحصیل ممنوع کنند
.
اما این شرایط تنها نیمه راه برای این دسته از مهاجرین است. گروهی توانستند از ایران، خود را به مرزهای اروپا و آمریکا برسانند، و مهاجرت دوم را برای خود رقم بزنند. پدیده ای که از دیدگاه جامعه شناسی مهاجرت، بسیار سخت قابل توجیه است. در واقع، مهاجرت خود به تنهایی پدیده ای بسیار پیچیده است که جنبه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و عاطفی بسیاری را در خود پنهان کرده است
.
پدیده ای اجرای آن برای هر کسی مقدور نیست. جابجایی و نقل مکان جغرافیایی، تنها مشخصه های تعریف پدیده مهاجرت نیست. عدم آشنایی با محیط جدید، مشکلات اداری، مشکلات فرهنگی در پذیرش محیط فرهنگی جدید و همچنین، عدم اطمینان به یافتن شغل، از خواص این پدیده جهان شمول است. با این حال عده ای از این افغانها راه زندگی را برای خود در مهاجرت اول سخت یافتند و با تمام مشکلات خود را به طور قانونی و یا غیر قانونی به مرزهای کشورهای غربی رساندند. کشورهایی که برای آنها هم از نظر زبان و هم دین و فرهنگ بومی بسیار غریبه بود
.

مهاجرت دوم افغانها، گاها برایشان مضر هم نبود؛ امکانبیان عقاید در محیطی آزاد، امکان ادامه تحصیل و داشتن حق کار و ازدواج با اتباع این دسته از کشورها، امکان ارتباط با سایر فرهنگها و آشنایی ایشان با زبان و فرهنگ سایر کشورهای پیشرفته، این امکان را به آنها داد تا پس از برقراری آرامش نسبی در سرزمین مادری خود، مسیر بازگشت را برای خود هموار تر ببینند
.
گرچه بازگشت به کشور جنگ زده و همچنان ناپایدار افغانستان برای آنها ساده نیست، اما گروهی از این مهاجرین برای بازسازی کشور خود و شرکت در فعالیتهای اقتصادی آن، با کوله باری از تجربه های گرانبها به سرزمین خود بازگشتند تا شاید بتوانند شرایطی را فراهم آوردند تا دیگر هموطنان خود در کشور غریبه، احساس حقارت نکنند
.

Monday, February 15, 2010

این روزها

روزگار قریبیست این روزها
یکی یکی میگذرد بدون اینکه اجاره ای از ما بگیرد
من مانده ام و این همه کوله بار غم

Saturday, March 1, 2008

وحدت، اصلی فراموش شده در میان مهاجران ایرانی

غالبا در تحقیقات جامعه شناختی که بر روی مهاجرین در سطح کشورهای اروپایی انجام می شود، مشاهده می شود که برای نام بردن جمعی از مهاجرین از واژه های جمعیت، جامعه، گروه، سازمان، دسته، انجمن و یا غیره که نشان دهنده دسته ای از افراد متحد با هدف و آرمانی مشترک هستند، استفاده می شود. این گروه شامل افرادی می شود که خود را نیز به عنوان واحدی می دانند که دارای برنامه ریزی و سازمان بندی خاص و مشخصی هستند، و واحدی با عنوان خود آگاهی سازمانی در میان ایشان دیده می شود

.

اما ایرانیان مقیم خارج از کشور در مقایسه با سایر افراد ترک وطن کرده از اتحاد کمتری برخوردارند. به نظر نگارنده علت این امر را می توان در دو دلیل خلاصه کرد


اول اینکه با توجه به به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی در ایران، رفتار بسیاری از مهاجران متناسب با این واقعه تغییر کرد. به این معنی که انقلاب اسلامی باعث شد تا ثبات سیاسی و اجتماعی در این کشور به هم ریخته، و در پی آن، گروههای که امکان موجودیت در خاک آن سرزمین را نداشتند، کوله بار تفکرات خود را بر دوش کشیده و به طرح ایدئولوژی های خود چهار گوشه دنیا و بخصوص در آمریکا و اروپا بپردازند که این تفکرات الزاما با یکدیگر در تقابل نبوده، اما همخوانی نیز ندارند

.

وجود این گسست باعث شد تا روز به روز این دسته جات سیاسی از هم فاصله بگیرند به طوری که امروزه جای هیچگونه بحثی در میان ایشان دیده نمی شود

.

نکته دوم در این است که فارغ از دسته جات سیاسی موجود، گروههای مردمی نیز با یکدیگر چندان ارتباطی برقرار نکردند. برای مثال اگر امروزه شاهد وجود سازمانها و گروههای سازمانیافته و متحد در میان مهاجرین پرتقالی یا برزیلی در فرانسه هستیم، یکی از دلایل آن قدمت تاریخی این گروهها در خاک این کشور است. بنابراین، به عقیده نگارنده، یکی از دلایل سست بودن پایه های وحدت در میان ایرانیان مقیم خارج از کشور، کم بودن قدمت تاریخی این افراد نسبت که سایرین است

.

Saturday, September 8, 2007

علم کشی و نسل جوان


عید سال گذشته وقتی که برای دیدار با خانواده ام به ایران رفته بودم، به یکی از مراسم مذهبی در ایران برخورد کردم که اگر اشتباه نکنم سالروز شهادت امام حسین بود. در همان روز برای نهار بیرون بودم که ناگهان دسته های شتر سوار و علم کش از جلوی در رستوران رد شدند. فارغ از تعداد قابل توجه علم ها که بر دوش جوانان حمل می شد، در این میان پسر جوانی توجه من رو به خودش جلب کرد. این فرد، ویژگی خاصی داشت که آن، هم شکل نبودن با دیگران بود. تفاوت او در پوشیدن لباس شمر یا امام حسین نبود، بلکه تفاوت آن در لباس و نوع آرایش موی سرش بود که به اصطلاح امروزی ها هنجارهای اجتماعی را، آن هم در مراسم امام حسین زیر سئوال می برد. اما تشابه او با دیگران در این بود که او نیز به مانند بقیه، زیر علم را گرفته بود و طبق افکار و عقاید خودش برای امام حسین کار می کرد
.
چند روز پیش که داشتم عکسهای مسافرت به ایرانم را نگاه می کردم، وقتی به این عکس برخورد کردم ازخودم پرسیدم که آیا ممکن است که او نیز در جریان طرح امنیت اجتماعی دستگیر شده باشد ؟

Friday, August 10, 2007

علی پروین یا نیکبخت ؟ مسئله این است



حکایت برخی از ما آدمها، حکایت بازیکنان فوتبال هست. برخی بر این عقیده هستند که زمین فوتبال، درست مثل صفحه زندگی ماست و به همین دلیل است که تماشاگرهای زیادی داره. داشتم چند تا خبر در رابطه با نقل و انتقال فوتبالسیت ها می خوندم که این ایده به ذهنم رسید. یک کسی مثل علی پروین رو در نظر بگیرید. حاضرم قول بدم که بیشتر شما به محض خوندن اسم علی پروین در همین چند لحظه پیش، یاد تیم پیروزی افتادید. حالا یک کسی مثل نیکبخت واحدی رو روش فکر کنید....................... چی به ذهنتون رسید ؟ استقلال ؟ یا پرسپولیس ؟

بعضی از ماها در زندگیمون علی پروین هستیم و بعضی هم نیکبخت. واضحتر بگم. برخی به خاطر عقایدمون حاضریم تا آخر عمر پاش وایسیم و ازش دفاع کنیم و حتی به خاطرش جون بدیم و برخی دیگمون هم بسته به شرایط روز، منافع خودمون رو در نظر می گیریم و به اون طرفی حرکت می کنیم که در حال حاضر به نفعمونه
.
یکی از دوستانم به من میگفت : "فقط آدمهای احمق حرفشون یکی باقی می مونه". شما چه فکر میکنید ؟ این که میگن "حرف مرد باید یکی باشه" درسته ؟ یا جمله دوست من ؟

Sunday, August 5, 2007

انکار هویت، بیماری شایع مهاجران ایرانی



یکی از مسائلی که برخی از ایرانیان مقیم خارج از کشور با آن روبرو هستند، مسئله "انکار هویتی" است. شاید لازم باشد در ابتدا کمی درباره مفهوم انکارهویت در میان اقوام مختلف توضیح بدهم. مسئله انکار هویتی غالبا در میان افرادی دیده می شود که در سرزمین اصلی خود ساکن نیستند و به دلایل خاص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و یا حتی فیزیکی (ساختار فیزیولوژیکی بدن) و روانشناختی، سعی در انکار هویت خود می کنند. برای مثال میتوان به افغانهایی اشاره کرد که پس از شروع جنگهای داخلی در این کشور، خود را به ایران رسانده و به دلیل شباهت چهره با برخی از ایرانیان، خود را خراسانی یا سمنانی معرفی کرده، تا شاید از این طریق بتوانند هویت اصلی خود را از جامعه ایرانی پنهان کنند. جامعه ای که در آن دوره، و حتی امروزه به دلایل مختلف، افغانی را به عنوان "انسان درجه دو" جامعه در نظر می گیرد و به این اتهام، وی را از بسیاری از حقوق اولیه اش محروم می کند. اما این پدیده تنها مختص به افغانهای مقیم ایران نیست. ایرانیان مقیم فرانسه نیز گاها با چنین مسئله ای روبرو هستند. برخی از ایرانیان مقیم خارج از کشور و بالاخص مقیم فرانسه (حوزه تحقیق من)، گاها سعی در پنهان کردن هویت خود دارند. نزدیکی رنگ مو و پوست و چهره برخی از ایشان به ایتالیاییها و گاها اسپانیایها باعث می شود که این گروه خود را به عنوان یکی از اتباع اینگونه کشورها معرفی کنند
.
اگر بخواهیم مسئله را از نگاهی وسیعتر بنگریم، باید بگویم که در یک نگاه کلان، مسئله انکار هویتی ریشه در دو چیز دارد : اول ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور مبدع و دوم تصور خود فرد از نگاه جامعه مقصد. در اینکه آقای "الف" خود را به چه شکل در جامعه معرفی می کند و یا اینکه آیا خود را با هویت اصلی به دیگران نشان میدهد یا نقاب ملیت دیگری را بر صورت خود میزند، علاوه بر مسائل ساختاری اشاره شده، مسئله دیگری نیز تاثیر گذار است، و آن افکاری است که آقای الف آنها را در ذهن خود می پروراند. آقای الف در روابط خود با جامعه خارجی، به نتایجی رسیده است؛ از نظر آقای الف، او مردی از سرزمینی است که روزانه ـ به درست یا غلط ـ اخبار ناگواری توسط رسانه ها به گوش همسایگان، همکاران، کاسب محل یا دوستان خارجی اش می رسد. این اخبار آقای الف را تحت فشار میگذارد و باعث می شود که او تصور کند که دیگران او را به چشم مردی از دیار اخبار ناگوار بشناسند. مردی که می تواند حتی خود نیز خطرساز باشد. آقای الف در ضمیر ناخوآگاه خود، از سرزمین خود طلاق می گیرد و تلاش می کند تا هویت خود را از آن جدا کند. اما همه اینها، تنها تصورات این دوست ماست. آقای الف از خود در ذهن دیگران غولی میسازد. غولی که ذهن دوست ما ساخته شده او را در ذهن خود فردی نشان می دهد که مردم با شنیدن هویت و ملیتش، از او فرار می کنند. چارز هورتون کولی، جامعه شناس آمریکایی در توضیح مفهوم "خود آینه سان"، به شکل گیری مفهوم "خود" در ضمیر ناخودآگاه انسان اشاره می کند. او در پاسخ این سئوال که "من کیستم؟" میگوید: "من آن کسی نیستم که خودم فکر میکنم هستم. همچنین من آن کسی نیستم که شما فکر میکنید من هستم. من آن کسی هستم که فکر میکنم که شما فکر میکنید من هستم"
1
.


تصویری که آقای الف از خود در ذهن دیگران دارد
آقای الف از آنجا که نمیتواند محیط خود را تغییر دهد، یعنی به صاحب کار یا همسایه خود در رابطه با هویتش دروغ بگوید یا در رابطه دوستی ملیت اصلی خود را پنهان کند، دو راه را برمی گزیند. راه اول او که اتفاقا راه قانونی مسئله نیز هست، تغییر ملیت به روشهای قانونی است تا بتواند از آن به بعد در مدارک رسمی و دولتی، ملیت فرانسوی را بجای ملیت اصلی خود ثبت کند. اما راه دوم برای آقای الف دروغ گفتن به کسانی است که میداند هیچگاه دروغ او برای آنها فاش نمی شود. برای مثال در ارتباط خود با راننده اتوبوس یا تاکسی و یا صاحب رستوران کنجکاوی که میخواهد از ملیت این دوست ما باخبر شود، آقای الف با جرات ملیت دیگری را برای خود بر میگزیند. یا برای مثال کارگر افغانی روزمزدی را در نظر بگیرید که میداند برای چند روز بیشتر مهمان کارفرما نیست و میتواند خود را به عنوان مشهدی یا سمنانی جا بزند
.

اما در اینکه آیا همه مهاجران ایرانی دارای چنین ویژگی هستند ؟ جواب به طور مسلم خیر است. دسته ای که به این کار مبادرت می کنند، عموما یا از سابقه تاریخی و ملی خود بی خبرند یا به شدت تحت تاثیر رسانه ها قرار گرفته اند. گفتیم که آقای الف این غول را در ذهن خود ایجاد کرده است. غولی که الزاما با واقعیت پیرامون وی مطابقت ندارد. این بدان معنی نیست که تبعیض بین افراد جامعه بر اساس رنگ پوست و مذهب، نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی وغیره وجود ندارد، بلکه زمانی که آقای الف به راننده تاکسی به دروغ ملیت دیگری را ابراز می کند، حس درونی خود را ارضاء می کند. راننده تاکسی نه تصمیم گیر است و نه اصولا ملیت مسافر برای او اهمیتی دارد. اتفاقا آقای الف در مواردی که ملیت او باعث از دست دادن شغل مورد دلخواهش می شود، راهی بجز گفتن حقیقت ندارد، چرا که باید برای گفته های خود اوراق هویتی نشان دهد. به همین دلیل است که این دوست ما برای فرار از این موضوع، سعی در گرفتن تابعیت می کند
.
اما مسئله اولی که به آن اشاره شد همان ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور مبدع است. ساختارهایی که فرد مورد بحث ما را به هر دلیلی مجبور کرده است که سرزمین دیگری را برای اقامت خود برگزیند. در واقع فردی که از آن ساختارها گریخته، علاقه چندانی ندارد که با همان ساختارها مورد قیاس قرار گیرد. به همین دلیل است که در موارد مختلف سعی می کند تا خود را فراتر از قالب ملیتی خود نشان دهد. قالبی که بر اساس اندیشه او، برایش تنگ بوده و یا مورد پسندش نبوده است. البته این موضوع شامل مهاجرینی نمی شود که به دلایل خانوادگی یا بیماری دست به مهاجرت می زنند و ابایی از بیان ملیت خود ندارند. در میان مهاجران ایرانی، افرادی دیده می شوند که نه به دلیل انکار هویتی، بلکه به خاطر محدودیتهای قانونی برای درستیابی به مشاغل خاص، به نوعی مجبور به داشتن ملیت کشور مقصد می شوند، که در غیر این صورت بسیاری توانایی های ایشان به دلیل نداشتن چند برگ کاغذ رسمی مورد استفاده قرار نمی گیرد.

اما آقای الف که در اماکن عمومی ابائی از انکار هویت خود ندارد، ملیت خود را نه به دلیل دستیابی به شغل خاص، بلکه به خاطر پنهان کردن هویت خود تغییر می دهد. او با فرهنگ خود در تضاد است، دوستان خود را از میان غیر ایرانیها انتخاب می کند، در مراسم و جشنهای ایرانیان خارج از کشور شرکت نمی کند و علاقه ای به مسافرت به ایران ندارد
.



[1] Je ne suis pas qui je pense que je suis et je ne suis pas qui vous pensez que je suis. Je suis qui je pense que vous pensez qui je suis (Reitzes, 1980 : 632)

Thursday, August 2, 2007

دیدی یا دم رفت آب واسه سگم بخرم



روز اولی که به نیویورک رسیده بودم، با یه دوست ایرانی که ساکن اون شهر بود برای اولین بار سوار متروی نیویورک شدم. صبح اول وقت بود و جا کم بود، بنابراین مجبور شدیم که بریم ته واگن و یه میله ای رو بگیریم و وایسیم. منم که اصولا در زندگی به هیچ چیز تکیه نمی کنم، طبق عادت دستمو کردم تو جیبم. تا قطار به حرکت افتاد توی او شلوغی شتلب داشتم میافتادم زمین. بالاخره خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم یکم به قول بچه ها اطلاعات عمومی ام رو ببرم بالا. توی همین گیر و دار بودم که یهو یه دونه از این تبلیغهای توی مترو توجهم رو به خودش جلب کرد. عکس یه سگ بود و با یه بطری آب. هر چی فکر کردم، چیزی به ذهنم نرسید تا اینکه وسط حرفای دوستم که بیچاره داشت راجع به خصوصیات شهر نیویورک واسم حرف میزد پریدم و مثل دهاتیایی که تازه اومدن شهر و هی از این و اون سئوال می پرسن گفتم : این چیه ؟ اونم با خونسردی و با لبخند شیرینی که همیشه رو لباشه گفت : آب سگ. یکدفعه جا خوردم. داشتم تو ذهنم کلنجار می رفتم که آب سگ دیگه چیه که گفت : واسه اینکه سگاشون انرژی داشته باشن، واسشون آب مخصوصی تولید کردن که بتونه انرژی کافی رو به سگ بده تا بتونه در طور روز ورجه وورجه کنه. و بعدش اضافه کرد : در حالی که تو دنیا تعداد قابل توجهی از مردم از کمبود آب داردن هلاک میشن، اینها واسه سگاشون آب تو بطری درست می کنند


.

عکسی از منطقه دارفور که دنیا را تکان داد

خب بله دیگه، دارندگی و برازندگی. واسه اطلاعتون بگم که طبق آمار سازمان ملل در حالی که طبق اصول اولیه حقوق بشر هر کسی حق داره که در روز بیست لیتر آب در اختیار داشته باشه، اما چیزی در حدود هفده درصد مردم دنیا، یعنی حدود یک میلیارد نفر در دنیا از داشتن آب آشامیدنی محروم هستند. تولید آب سگ در آمریکا در حالی صورت می گیره که خیلی ها در گوشه و کنار دنیا دارن از تشنگی و گرسنگی میمیرن. برای مثال به بحران دارفور نگاه کنید. مردم فقیرترین نقطه دنیا آب و نان برای خوردن ندارند، ولی تا دندان مسلح هستند. بچه های اونها از فقر و گرسنگی با مرگ دسته پنجه نرم می کنند، اما قدرتهای بزرگ بجای فرستادن کمکهای اولیه، براشون اسلحه می فرستند و از بس تبادل آتش تو منطقه دارفور زیاد هست، هیچ گروه امدادرسانی بین المللی جرات نمیکنه که پاشو توی این منطقه بگذاره، در حالی که چیزی در حدود پانصد هزار نفر دارن اونجا زندگی می کنند. بالاخره باید کارخانه های اسلحه سازی پول در بیارن یا نه ؟

منطقه دارفور در غرب سودان، با مساحت پانصد هزار مترمربع یعنی تقریبا یک سوم مساحت ایران و جمعیتی حدود پانصد هزار نفر که از فقیرترین نقاط دنیا شناخته شده است

Monday, July 30, 2007

من در آمریکا



در آخرین روز مسافرتم و در مسیر بازگشت از شهر بوستون در ایلات ماساچوست آمریکا به منزل در شهر نیس، به طور اتفاقی چشمم به مدارک نفر بقل دستی ام تو هواپیما افتاد که جرقه نوشتن مطلبی رو برام روشن کرد. توی کاغذهاش یه برگه تبلیغاتی بود که روش نوشته شده بود " با پاسپورت آمریکایی، دنیا مال شماست
.
این جمله باعث شد که یه کمی به مسافرتم بیشتر و عمیقتر فکر کنم. شاید بهتره داستان رو از اینجا شروع کنم که من هم مثل همه شما ها از خودم این سئوال رو پرسیدم که " چرا مردم دوست دارن برن آمریکا ؟" . مگه اونجا چی داره که همه ساله مردم دنیا از طرق مختلف سعی می کنن که خودشونو به این خاک برسونن ؟ حتی روزانه شنیده میشه که ییش از پنج هزار مکزیکی به طور غیر قانونی وارد این خاک میشن یا هر ساله میلیونها نفر به امید راه یافتن به سرزمین هالیوود و لاس وگاس تو لاتاری ثبت نام می کنن تا شاید فرشته اقبال روی شونشون بشینه و پاشونو جای پای آرنولد بذارن
.
تا قبل از این سفر، دو نظریه کاملا متفاوت رو شنیده بودم. قشر اول که عموما خودشون تا حالا آمریکا رو تجربه نکرده بودند معتقد بودند که آمریکا آخر دنیاس و رفاه و پول و کلاس و خلاصه همه چی اونجا تا دلت بخواد هست. در ضمن مثل اروپا مالیات نمیدی و میتونی تا دلت میخواد پول جمع کنی و کیف دنیا رو بکنی. اما دسته دوم که غالبا یا آمریکایی بودن ( حالا نگید با عامل استکبار در رابطه بوده، چون چند تا از همکلاسیام آمریکایی هستن باهاشون قبلا حرف زده بودم) یا ایرانیایی که چند سالی اونجا زندگی می کردن معتقد بودند که تو آمریکا باید مثل بلا نسبت، خر، کار کنی و در ضمن آخرش بده کاری. چون تو آمریکا میتونی هر چی دلت میخواد بخری، اما تا آخر عمر باید قسطش رو بدی

.
توی این دوگانگی ذهنی بودم که خدا جور کرد و یه تریپ ما رو انداخت آمریکا. شاید از اون مسافرتهایی بود که همیشه آرزوش رو داشتم و دلم می خواست این اربابان دنیا رو از نزدیک ببینم. ورودم به آمریکا سخت بود. گرچه قبلا توی سفارتشون تو پاریس زیر یه برگه رو امضا کرده بودم که " به جون مامانم من تروریست نیستم"، اما از وقتی که از هواپیما پیاده شدم تا موقعی که پام رو توی بوستون گذاشتم یه چیزی در حدود سه ساعت گذشت. هر کی به ما میرسید از مادر و پدر و جد و امجدم می پرسید و اینکه تا حالا کجاها رفتم یا اینکه به گروههای تروریستی کمک مالی کردم یا نه ؟؟ به هر حال بعد از انگشت نگاری، لطف کرده و قدم مبارک خویش را به خاک سرزمین آرزوها گذاشتیم
.
تا یادم نرفته بگم که این داستان انگشت نگاری فقط مخصوص ما ایرانیا نیست. بلکه هر بنی بشر غیر آمریکایی که بخواد بره آمریکا باید انگشت نگاری بشه. اما اتباع یه سری کشورها مثل ایران یا کره شمالی رو جدا می کنن و توی یه اتاق ازشون علاوه بر انگشت نگاری، چند تا سئوال هم می پرسن. سئوالهایی که اگه جواب درست بهشون ندی یا بفهمن که داری دروغ میگی از همون جا سوار هواپیما می کنن و برمی گردونند. اما به هر حال، خوشبختانه پرونده من پاک بود و همه چیز رو صادقانه بهشون گفته بودم. بنابراین مشکلی نبود
.
نمیخوام تو این پست خاطرات سفرم رو بنویسم چون فکر میکنم که اگه بگم مثلا رفتم نیویورک جلوی اون دوتا برج فرو ریخته تجارت جهانی و یا مثلا تو واشنگتن جلوی کاخ سفید وایسادم عکس انداختم و یا مثلا رفتم به آبشار نیاگارا و دقیقا با قایق رفتیم زیر آبشار رو مثل موش آبکشیده شده بودیم، زیاد برای کسی جالب نباشه. چون اولا خودم حال و حوصله زیاد تایپ کردن رو ندارم و هم می دونم که شماها از این خاطرات نویسی زیاد خوشتون نمیاد که مثلا بگم شونزده دلار دادم که برم توی شبکه تلوزیونی ان بی سی و از نزدیک از استدیوهای فیلمبرداریشون بازدید کردم. نگفتم که ؟ گفتم ؟

اما یه چیزی تو این کشور برام جالب بود و اون اینکه به اندازه تمام زندگیم آدم چاق دیدم. داستان چاقی تو آمریکا خیلی جدیه. میدونید، یه فرقی که آمریکایی ها با اروپایی ها دارن اینه که تو آمریکا هرکی رو ببینی تو تمام روز همش در حال خوردنه. به نظر من، خوردن داره تو آمریکا مثل یه بیماری میشه چون مثل اینکه نمیتونن جلوی خودشونو توی خوردن بگیرن. تو اروپا مردم سه تا وعده غذایی خوب دارن و معمولا بین اون چیزی نمی خورن، اما تو آمریکا طرف هنوز ناهارش رو تموم نکرده میره یه چیز دیگه می خره و می خوره. انگار معدشون نمیتونه یه چند ساعت چیزی رو توش نبینه

.
یه چیز دیگه ای که جلب توجه من رو کرد اینه که توی این کشور تو سر هر آمریکایی بزنی، یه پرچم ازش میافته زمین. بخصوص بعد از حمله یازده سپتامبر، مردم توی هر سوراخ موشی یه پرچم آمریکا رو زدن. به وفور روی ماشینها و حتی اتوبوسهای عمومی دیده میشه که پرچمشونو نقاشی کردن. به نظر من، آمریکایی ها بعد از این واقعه کلی ترسیدن. بخصوص با اون رئیس جمهورشون که چپ و راست لرزه با اندام این مردم میندازه. مردم آمریکا هم که توی یه قاره محبوس شدن و متاسفانه ارتباطات بسیار ضعیفی با دنیا دارن. یعنی مردم این کشور واقعا از اون چیزی که تو دنیا میگذره خبر ندارن و چشم و گوششون به خبر گزاریهای آمریکایی هست که خوب معلومه چی تحویلشون میدن
.
شاید در مقایسه با اروپاییها باید بگم که اطلاعات عمومی مردم آمریکا از دنیا خیلی کمه. بخصوص کسایی که تو مرکز این کشور زندگی می کنن و با خارجیها کمتر ارتباط دارن. شاید تو شهرهایی مثل نیویورک یا واشنگتن وضع یه کم بهتر باشه. اما تو ایالات مرکزی آمریکا اوضاع خیلی بیریخته. شاید اطلاعات عمومی یه روستایی ایرانی از یه آمریکایی مرکز نشین خیلی بیشتر باشه. اما به هر حال دولتشون با قلدری و پول و خلاصه پر رویی تونسته خوشو ارباب دنیا کنه، تا حدی که یه آمریکایی میتونه به هر نقطه دنیا، البته بجز ایران و چند تا کشور دیگه، بدون ویزا مسافرت کنه و ککشم نگذه

.
اما تا حوصله شما سر نرفته و صفحه من رو نبستید بهتره که حرفام رو خلاصه کنم و توی یه جمله نظرم رو بگم. و اون اینکه به طور کلی از آمریکا خوشم نیومد. به نظرم آدماش خودخواه هستن و خیلی به خودشون مغرورن. با دنیا ارتباط کمی دارن و واسه همین فکر می کنن که حالا چون مثلا آمریکایی هستن حق با اونهاست. در صورتی که بدلیل همین کمبود ارتباط و تسلط رسانه ها تو جهت دهی افکار عمومی آمریکایی ها، حوزه دیدشون محدوده و به نظر من خیلی دنیا رو از دید خودشون میبینن. خب خلایق هر چه لایق. واسه همینه که رئیس جمهورشون یه آدمی مثل بوش هست که از هر ده تا کلمه ای که استفاده می کنه دو تاش، دموکراسی و آزادی هست. در صورتی که نتیجه جنگ عراق نشون داد که منظور بوش از دموکراسی و آزادی، همون غارت اموال بقیه کشورها و به اسارت کشوندن اتباع اونهاست
.
به نظرم اروپایی ها خیلی بازترهستند. حداقل از تمدن و اینها یه چیزهایی سرشون میشه. آمریکایی ها که کلا بیل مز هستن
.

اینم از نگاه من به آمریکا. اگه سئوالی دارید تو قسمت نظرها بپرسید. چون اینطوری زیاد نمیدونم دیگه چی بگم
.

Saturday, June 23, 2007

مهاجران افغانی در ایران، انسانهایی از نوع دوم


بحث اخراج افغانها از ایران، بحثی چند وجهی است که مسائل حقوقی، اقتصادی، سیاسی و بالاخره حقوق بشری فراوانی در پشت آن قرار دارد که هر کدام متخصصین و صاحب نظران خاص خود را دارد. اما در ابتدا باید گفت که طبق آمار غیر رسمی چیزی در حدود دو میلیون افغانی در ایران زندگی می کنند که تهران با عنوان پایتخت و خراسان بزرگ به عنوان نزدیکترین استان ایران به کشور افغانستان صاحب بیشترین تعداد ساکنین این جمعیت در خود هستند. اما سابقه حضور افغانها در ایران به سالهای بسیار دور باز می گردد. گر چه امروزه ممکن است که بخشی از جامعه ایرانی، افغانها را خطرناک، بچه دزد، عامل بیکاری و بسیاری دیگر بدانند، اما سابقه این گروه اقلیت در ایران این طور نشان می دهد که در تمام طول تاریخ، حضور این مهاجران یا به نوعی پناهجویان در ایران، وجهه ای منفی نداشته است. آن چیزی که امروزه دولت ایران به نمایندگی از ملت ایران در حال اجرای آن است، بازتابی از نگاه غالب ایرانیان به این مهاجرین می باشد؛ رفتارهای زننده و گاها غیر انسانی، توهین و تبعیض، عدم رعایت حقوق اولیه افغانها از جمله حق زندگی، تحصیل، انتخاب همسر و مکان زندگی که از اصول اصلی اعلامیه جهانی حقوق بشر است و بسیاری دیگر، از جمله مسائلی است که در رفتار روزمره ایرانیان در مقابل افغانها قابل مشاهده است. نگاه به افغانی از بالا به عنوان انسان درجه دوم"، آسیبی است که روح این جامعه مهاجر را در سرزمین ایران خراش می دهد
.

به نظر می رسد که دو عامل در نشان دادن این تصویر بسیار منفی در جامعه ایرانی موثر بوده است. عامل اول، رسانه ای شدن جرایم این گروه از مهاجرین به شکل وسیع و غیر قابل کنترل در روزنامه ها و رادیو تلویزیون بود. رسانه هایی که در اوایل انقلاب و همچنین در فضای سالهای جنگ، هنوز به شکل حرفه ای شکل نگرفته بودند، افغانها را سوژه هدف خود قرار دادند و با بزرگنمایی جرایم ایشان، ترس را در دل ایرانیان انداختند. این در حالی بود که پناهجویان افغانی که به دلیل وقوع جنگ و قحطی در کشور خود، به طور غیر قانونی وارد خاک ایران شده بودند، از هیچ امکان رسانه ای و قانونی برای دفاع از خود و معرفی صحیح جامعه خود به مردم ایران برخوردار نبودند و در واقع اینها را می توان به عنوان "قربانیان رسانه های تازه کار" معرفی کرد. مطبوعاتی که به دلیل نوپا بودن خود، از درج هر سوژه ای برای کسب معروفیت و فروش بیشتر دریغ نمی کردند، دیواری کوتاه تر از دیوار افغانهای غیر قانونی پیدا نکرده بودند. بدون شک قتل، سرقت و بچه دزدی مختص مهاجرین افغانی نبود و ایرانیان نیز به این جرایم دست می زدند، اما این افغانها بودند که به دلیل حساسیت رو به فزون جامعه و همچنین به دلیل به یدک کشیدن نام افغانی (غیر ایرانی) قربانی کارهای ژورنالیستی می شدند. ماجرای سر بریدن یک افغانی در ذهن مردم، بسیار ماندگار تر از انجام همین عمل توسط یک ایرانی بود، در حالی که هر دو مرتکب یک جرم مشابه می شدند. این در حالی بود که در هیچ کدام از رسانه ها از نقش سازنده این گروه در بازسازی خرابه های کشور در غیاب مردان به جنگ رفته ایرانی خبر نمی دادند
.

عامل دوم که در شکل گیری تصویر منفی از جامعه افغانی در میان ایرانیان نقش داشت، متاثر از عامل اول و همچنین تاثیر گذار بر آن نیز بود؛ افغانهای بدون مدرک اقامت به دلیل عدم آماده بودن جامعه و بازار کار ایران، و همچنین عدم حمایت های دولتی و رسانه ای از ایشان، راهی به اداره جات نمی یافتند و هیچ ارگان رسمی حاضر به استخدام آنها نبود. همین عامل و عدم واکنش سریع دولت وقت به این دسته از بحرانها، به دلیل درگیر بودن به مسائل جنگ، باعث شد که افغانها به سوی مشاغل فصلی و کارهای روزمزدی روی بیاورند که ساده ترین آن، کار در ساختمان بود که هیچ گونه نیازی به مدرک خاصی نداشت و کارفرما بدلیل دستمزد کمتر و سطح توقع پایین تر نسبت به کارگر ایرانی، کارگر افغانی را ترجیح داد. بعلاوه، بدون مدرک رسمی بودن افغانها، این امکان را به کارفرما می داد که در هر زمان آنها را اخراج کند و یا هرگونه رفتار دیگری را بر آنها روا دارد
.

همین عوامل باعث شد که افغانها روز به روز در گرداب قهر و دوری مردم ایران فرو روند و زحمات آنان در زمینه بازسازی مناطق جنگ زده یا ساختمانهای بمباران شده نادیده گرفته شود. نتیجه افتادن در این گرداب، به حاشیه رانده شدن ایشان از سطح عمومی جامعه، تشکیل گروههای کوچک افغانی و خارج نشدن از این پیله به هم تنیده شده و عدم ارتباط با قشر روشنفکر ایرانی بود. این عدم ارتباط با سطح تحصیل کرده جامعه ایرانی، به مرور زمان باعث شد که جامعه افغانی ساکن در ایران، پایگاههای اجتماعی خود را از دست بدهد و نتواند هویتی را برای خود در سرزمین ایران بسازد و آن طور که باید و شاید شخصیت و پرستیژ خود را نگه دارد. رجوع به کارهای ساختمانی و مشاغلی که ایرانیان با اکراه به آن درست میزدند، باعث شد افغانها به مرور زمان، به عنوان "شهروندان درجه دو" به حساب بیایند
.

اما از جهتی نمی توان چشم به برخی از واقعیت های موجود نیز بست. سیر قهقرایی و دوری جستن جامعه ایرانی از این دسته از مهاجرین، کم کم باعث بالارفتن درصد بیکاری در میان این قشر شد، و از آنجا که رابطه مستقیمی بین جرم و جنایت و فقر وجود دارد، دست برخی از این مهاجرین به کارهای خلاف باز شد. فروش مواد مخدر، بچه دزدی برای فروش به دوره گردها، دزدی از منازل و اتومبیل ها از عواقب همین بیرون راندن ها بود
.

اما در این میان، دسته ای از مهاجرین نیز بودند که توانستند خود را از این گرداب خارج کنند ؛ ازدواج با خانواده ایرانی یا اشتغال در بازار تجارت، برای برخی از سرمایه داران افغانی این امکان را برای آنان فراهم کرد تا مدارک شناسایی رسمی دریافت کنند. بدست آوردن مدرک شناسایی رسمی برای این دسته از مهاجرین، امکان تحصیل برای خود و خانواده شان را برای ایشان فراهم کرد، تا آنجا که امروزه شاهد شکوها شدن استعدادهای ایشان و فرزندان نسل دوم این دسته از مهاجرین در عرصه های مختلف اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی هستیم. این نسل از جامعه افغانی توانست با بدست آوردن فرصت مناسبی که به لطف "کاغذ رسمی" برای آنان فراهم شده بود، فرزندان مستعد و نخبه ای را به جامعه تحویل دهد. پزشکان، مهندسان و محققین افغانی فراوانی در تهران و مشهد مشغول حرفه هایی با درجه اجتماعی بالا هستند که این رشد ونمو خود را مدیون چند برگ کاغذ رسمی می دانند. ولی این راه رشد برای بسیاری دیگر که اکثریت جامعه افغانی را در ایران تشکیل میدادند امکان پذیر نشد. در حالی که بر اساس قوانین ایران، از آنجا که ایرانی بودن از طریق خون و نه از طریق خاک انتقال داده می شود، کودکی که در ایران متولد می شود، در صورتی که از پدر یا مادر ایرانی به دنیا نیامده باشد، ایرانی نمی باشد و شناسنامه ای به او تعلق نمی گیرد. همین عامل باعث شد تا کودکانی که در خاک ایران چشم به جهان گشوده بودند، ولی والدینی افغانی و بدون مدرک رسمی داشتند، از داشتن شناسنامه و متعاقب آن از حق تحصیل که از حقوق اولیه هر بشری است، محروم بمانند
.

این دسته از عوامل، بعلاوه جنگ ایران و عراق و همچنین نوپا بودن و کم تجربه بودن مقامات قانونگذار و مجری، باعث شد که افغانها در ایران روزگار بدی را تجربه کنند. تحقیرهای ساختاری، اخراج از مدرسه، عدم پرداخت دستمزد کافی و گاها پرداخت نکردن دستمزدها به این قشر مهاجر و همچنین عدم حمایتهای قانونی به دلیل عدم دلسوزی مسئولان و عدم توجه به قوانین حقوق بشری و کم توجهی مسئولان بین المللی به مسائل مهاجرین در ایران، بیشتر راههای امید را در میان این قشر بسته بود
.

با این همه، حکومت ایران تا پایان دوران حکومت طالبان در مقابل پناهجویان بدون کاغذ حالتی انفعالی به خود نشان می داد. یعنی نه به اخراج و جمع آوری آنها اقدام می ورزید و نه به کمک آنها می شتافت، ولی با به پایان رسیدن دوران طالبان و به روی کار آمدن حکومتی معتدل در افغانستان، دولت ایران وجهه سخت تری به خود گرفت و در صدد اخراج ایشان از ایران بر آمد. بدین شکل بود که برخی از سربازان نیروی انتظامی در جریان دست گیری و اخراج این دسته از پناهجویان، بر خلاف دستورات مقامات بالاتر، گاها رفتارهای ناشایستی با آنها انجام دادند. انداختن از ساختمان چند طبقه یک کارگر افغانی به پایین که موجب مرگ او شد از جمله رفتارهایی بود که جنبه بین المللی به خود پیدا کرد و مسئولان سازمانهای جهانی را به واکنش بر انگیخت
.

در نهایت باید گفت که خود افغانها نیز در به قهقرا کشاندن خود در جامعه ایرانی بی تاثیر نبودند. عدم علاقه به مشارک اجتماعی، عدم تلاش برای تشکیل سندیکایی قوی و نیز قدرت پایین چانه زنی ایشان در مقابل مقامات رسمی ایرانی برای بدست آوردن حقوق اولیه خود به عنوان پناهجو بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر از جمله کم کاری هایی بود که در به حاشیه رانده شدن این قشر تاثیر گذار بود
.

Friday, June 15, 2007

Flag of Afghanistan *** پرچم افغانستان

پرچم کنونی افغانستان که بر گرفته از دوران تسلط اسلامگرایان میانه رو در این کشور است


پرچم افغانستان که در زبان محلی به آن "بیرق" می گویند درست به اندازه تاریخ و تمدن این کشور، پیچیده، غریب و قابل ستایش است. در مورد اقوام افغانی در پستی دیگر مطالبی را خواهم نوشت اما در حال حاضر تنها به چگونگی تکوین و شکل گیری پرچم این کشور می پردازم
.
جالب است بدانید که این پرچم از رنگ سیاه کامل تا سفید کامل را به دلیل دیدن حکومت ها، با سلیقه های سیاسی و مذهبی مختلف را به خود دیده است. اولین پرچم رسمی این کشور از سال 1880 تا پایان این قرن رنگی کاملا سیاه داشت، که آن را برگرفته از قیام ابومسلم خراسانی میدانند. اما در طول زمان و به دلیل روی کار آمدن حکومتهای مذهبی در این کشور، این پرچم کم کم رنگ مذهبی به خود گرفت و المانهایی چون مسجد محراب در آن نقش بست تا اینکه در دوران تسلط کمونیستها در دهه 1980 میلادی، پرچم این کشور رنگی کاملا قرمز به تقلید از پرچم شوروی سابق به خود گرفت، اما به جای علامت کمونیست ها، آرم جبهه خلق افغانستان بر پرچم این کشور نقش بست
.
اما دوران حکومت کمونیستها در بر این سرزمین طولانی نبود و اسلامگراها مجددا قدرت را در دست گرفتند و رنگ و فرم این پرچم را به دوران قبل از تسلط روسها برگرداندند. اما دیری نپایید که اسلامگراهای میانه رو به رهبری برهان الدین ربانی با افراطگرایان وارد جنگ شدند و در نهایت این طالبان بودند که توانستند به رهبری ملا محمد عمر در سال 1996 قدرت را در این سرزمین در دست گیرند و رنگ پرچم را به نفع خود به رنگ سفید مطلق به معنی "بهشت برین" دربیاورند. در نهایت ایشان با تغییراتی در این پرچم جمله "لا اله الا الله محمد رسول الله" را به رنگ سفید این بیرق افزودند و تا پایان آن را حفظ کردند
.
بالاخره به لطف نیروهای خارجی، در سال 2002 ورق به نفع نیروهای میانه رو چرخید و یکبار دیگر رنگ این پرچم به طول کلی عوض شد. حامد کرزای در افغانستان به قدرت رسید و مجددا رنگ این بیرق را با اضافه کردن المانهایی جدید به دوران قبل از حکومت کمونیستها برگرداند و به شکل امروزی در آورد
.
در نهایت باید گفت که رنگهای این پرچم را این گونه تفسیر کرده اند : سیاه به معنای دوره ای که افغانستان تحت استعمار بوده است، سرخ نماد خون شهیدانی است که برای بدست آوردن استقلال افغانستان از جان خود گذشته اند و سبز نماد آبادی و پیشرفتی است که در آینده نصیب افغانستان خواهد گردید
.
در نوار قرمز وسط این پرچم نیز نماد مسجد محراب و نماد دولتی افغانستان در حاشیه این مسجد دیده می شود. اما جالب است که بدانید که کرزای جمله "لا اله الا الله محمد رسول الله" را که طالبان برای اولین بار به این پرچم اضافه کرده بودند را بر روی بیرق حکومت اسلامی افغانستان حفظ کرد
.
اولین پرچم افغانستان
پرچم افغانها در دوران تسلط کمونیستها


پرچم افغانستان در دوران طالبان

افغانها جمله "لا اله الا الله محمد رسول الله" را برای اولین بار به این پرچم اضافه کردند که بعد از سقوط آنها نیز این جمله بر روی پرچم جدید افغانستان نگه داشته شد

Friday, June 8, 2007

پرچم فرانسه


پرچم سه رنگ آبی، سفید و قرمز فرانسه در سال 1958 به تایید شورای ملی انقلاب فرانسه رسید. تاریخچه این پرچم سه رنگ به انقلاب کبیر فرانسه به سال 1789 می رسد که در سال 1794 توسط لوییس داوید طراحی شد. اما همانطور که مشخص است این پرچم از سه نوار عمودی آبی، سفید و قرمز تشکیل شده که رنگ آبی یاد آور دوران کلووی اول ، اولین پادشاه رسما کاتولیک فرانکهاست که در فاصله سالهای 481 تا 511 پس از میلاد بر اینان حکومت می کرد. این رنگ یادآور کپ یا شنل مخصوصی است که توسط سنت مارتین از راهبان و روحانیان کاتولیک معروف فرانسه بر تن می شد و کلووی آن را به یاد سنت مارتین مقدس مورد استفاده قرار داد و مرسوم کرد
.

اما نوار سفید که در بین سالهای 1638 تا 1790 رنگ پرچم خانواده اشرافی فرانسه بود، سمبل فرانسه و همچنین سمبل فرمان خداوندی است. دلیل استفاده این رنگ در پرچم خانواده سلطنتی نیز از همین تفکر نشات گرفته می شود که قدرت خاندان سلطنتی، قدرتی الاهی و ماورائی است
.

و اما رنگ قرمز در این پرچم به یاد صومعه سنت دنیس که به شکل گوتیک یا همان نوع معماری رایج در اروپا که در قرون وسطی مرسوم بوده و توسط داگوبرت اول پادشاه فرانک ها در حدود سالهای 629 میلادی بنا شده، بر این پرچم افزوده شده است. این صومعه از سال 1966 به یک کلیسای جامعه تبدیل شد
.



کپ، لباس مارتین مقدس
منبع اصلی : سایت ویکیپدیا

Thursday, May 31, 2007

جشن یلدا یا شب چله




در روز شمار ايرانيان باستان هريك از سي‌روز ماه را نامي است كه نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست ، ايرانيان باستان در هر ماه كه نام روز با نام ماه برهم منطبق و يكي مي‌شدند آن را به فال نيك گرفته و آن روز را جشن مي‌گرفتند ، اغلب جشنهاي ايرانيان آريايي چه آنهايي كه امروز برگزار مي‌شوند و چه آنهايي كه فراموش شده‌اند ريشه در آئين كهن زرتشتي دارد، به قول پرفسور مري بريس شادي كردن، تكليفِ دلپذيرِ ديني اين جماعت است. در كتيبه‌هاي هخامنشي هم شادي و جشن وديعه‌اي الهي «اهورايي» خوانده شده است. پيوند ايرانيان آريايي قبل از اشو زرتشت با ايزدان خود نه پرپايه جهل و ترس از آنان بلكه بر اساس مهر و دوستي استوار بود و مردم در مقابل نعمات و سلامتي عطا شده به آنان به جشن (يَزَشْنْ = نيايش شادمانه) مي‌پرداختند و آنان بايستي با خشنودي و شادي و پايكوبي (نه غم و سوگ‌ و گريه و زاري كه از صفات و علامات اهريمني مي‌باشد) و در عرصه روشنايي و آگاهي به نيايش و ستايش ايزدان مي‌پرداختند
.

یکی از جشنهای بسیار با اهمیت در میان ایرانیان، مراسم شب یلدا یا همان شب چله است. مراسمی که ایرانیان خود را مقید به اجرای آن میدانند و در هر نقطه از ایران و حتی در خارج از ایران که تعداد محدودی از ایرانیان نیز در حال زندگی کردن هستند، این مراسم همچنان اجرا می شود و به دست فراموشی سپرده نشده است
.

تایخچه شب یلدا یا چله
شب یلدا را شب تولد خورشيد و آغاز خلقت می دانند. در باور ایرانیان " يلدا "، شب تولد خورشيد است. طولانی ترين شب سال سپری می شود و تاريکی که تا ديروز در روزهای سرد و تاريک، بر نور غلبه يافته بود، جای خود را به نور می دهد. از اين پس روز طولانی تر و شب کوتاه تر می شود و نور بر تاريکی غالب می آيد و دوره سياهی، ظلمت و تباهی پايان می گيرد. همه چيز در کار منقلب شدن است و اين آغاز "انقلاب زمستانی" است، در برابر "انقلاب تابستانی" که از اول تير آغاز می شود. از اين روست که در باور ایرانیان، شب يلدا شب تولد روشنايی هاست که بنا بر آيين های ايرانی جشن گرفته می شود
.

دکتر محمود روح الامینی استاد دانشگاه تهران میگوید : " یلدا " واژه ای " سریانی
[1] " است به معنی تولد یا میلاد. در اصطلاح عمومی آن را " شب چله " میگویند. رومیان آن را " ناتالیس آنویکتیو " یعنی روز تولد ( مهر یا خورشید ) شکست ناپذیر می نامند. ابوریحان بیرونی[2] در کتاب آثار الباقیه درباره یلدا مینویسد : " این شب در مذهب رومیان عید یلداست و آن میلاد مسیح است". یلدای ایرانی با کریسمس از یک مایه سرچشمه گرفته اند. در گاهشماری ایران باستان، سال با فصل سرد شروع می شد و خود واژه " سال " که از آن زمان به یادگار مانده است از واژه " سرده " گرفته شده است. اول سال مسیحی که در فصل سرد و از اول ژانویه شروع می شود، یادگاره از همان دوران است. آنچه از مراسم شب یلدا در میان ایرانیان مانده است، مراسم شب نشینی شب چله است. یلدا را میتوان جشن گرد هم آیی خانواده ایرانی دانست. در جامعه کنونی ایران در این شب اعضای خانواده و یا خویشاوندان نزدیک با خوردن آجیل مخصوص، میوه ( هندوانه و انار ) و شیرینی در سرمای آغازین زمستان، این شب را گرامی می دارند. اما به گفته روح الامینی رسم جالبی که در شهر کرمان از قدیم رواج داشت این بود که مردم در این شب تا صبح بیدار می ماندند به امید اینکه قارون در لباس هیزم شکن ( ثروتمند افسانه ای ) به خانه آنان وارد شود و برای خانواده های فقیر تکه های چوب آورد. این چوب ها به طلا تبدیل می شوند و برای آن خانواده، ثروت و برکت به همراه می آورند. این رسم یاد آور بابا نوئل در مراسم کریسمس است. شایان ذکر است که روز یکشنبه یا " مهر شید " در آیین مهر[3]، در زبان انگلیسی " Sunday " یا " روز خورشید " نامیده میشود
.

همانگونه که شب يلدا، طولانی ترين شب سال است، نوروز در "اعتدال بهاری"، - در برابر اعتدال پاييزی که از اول مهر آغاز می شود - جشن برابری شب و روز است. در آن روز که روز نو می خوانند، شب با روز برابر می شود.
روح الامینی معتقد است که " شب یلدا احتمالاً از آنجا می آيد که مردمان دوران های باستانی از ابتدای زمستان، تغيير طبيعت و طولانی شدن روز و غلبه نور بر تاريکی را به چشم خود مشاهده می کردند، و لابد پس از سالها ممارست يافتن آن شب و آن روز برای آنها ميسر شده است
.

شب يلدا از معدود جشن های شبانه ايرانيان است که هنوز زنده و پا برجا مانده است. جشن های ديگری نيز چون " سده " و " تيرگان " از همين دست و از جشن های شبانه بوده اند اما آن جشن ها جز در پاره ای نقاط ايران اثری برجای نمانده اند. تنها جشن شبانه ای که به شکل سراسری باقی مانده همين جشن شب يلداست که به نحوی با جشن شب ژانويه، اول سال مسيحی همزمان افتاده است
.

در این شب، در همه شهرهای ايران علاوه بر ميوه فروشی ها، دستفروشان هندوانه را بر وانت ها بار می کنند و در سراسر شهرها و جاده ها به معرض فروش می گذارند. اين کار به نوبت خود بر رونق شب چله در دهه های اخير افزوده است، چرا که هندوانه های خوشگل تلنبار شده بر وانت ها در همه جا؛ خيابان ها، شهرها و جاده ها از فرا رسيدن شب چله خبر می دهند.
از مهمترين آيين های شب چله در سده های اخير گرفتن " فال " از " ديوان حافظ " است که بدان شکلی فرهنگی می دهد و در طولانی ترين شب سال هر کس را به ياد آينده ای می اندازد که پيش رو دارد. يک اتفاق ديگر نيز در دو سه سال اخير، بر فرهنگی بودن شب يلدا تأکيد می ورزد و آن جايزه ای ادبی است که يکی از مجلات پايتخت با عنوان جايزه يلدا به راه انداخته است.
دكتر «فريدون جنيدي»، بنيانگذار بنياد فرهنگي نيشابور و متخصص اسطوره‌شناسي و تاريخ باستان،در سخنراني همايش شب چله به شناخت علوم گاه‌شماري و جغرافيايي در دوران باستان پرداخت و گفت: " هزاران سال است كه جشن شب چله در خانه ايرانيان برگزار مي‌شود. اين جشن حتي در زمان حمله مغول و تركان هم برگزار مي‌شد
.

ایرانیان قدیم هزاران سال پيش دريافتند كه گاه‌شماري بر پايه ماه نمي‌تواند گاه‌شماري درستي باشد. پس به تحقيق درباره حركت خورشيد پرداختند و گاه‌شماري خود را بر پايه آن گذاشتند. آنها حركت خورشيد را در برج‌هاي آسمان
[4] اندازه‌گيري كردند و براي هر برجي نام خاصي گذاشتند. آنها دريافتند هنگامي كه برآمدن خورشيد با برآمدن برج بره در يك زمان باشد، اول بهار است و روز و شب با هم برابر است. آنها مانند ما مي‌توانستند در شب 6 برج را ببينند. از سر شب يكي‌يكي برج‌ها از جلوي چشم‌ها عبور مي‌كنند. برج بره سپس برج گاو و ... آنها مي‌دانستند 6 برج ديگر كه ديده نمي‌شوند در آن سوي زمين هستند و مردماني در آنسوي زمين 6 برج ديگر را نظاره مي‌كنند. آنها دريافتند كه اول پاييز و بهار روز و شب برابر و در اول تابستان روز بلندتر از شب است. آنها گاه‌شماري خود را بر اساس چهل روز، چهل روز تقسيم كردند. در فرهنگ ايرانيان و نياكان ما عدد چهل مانند عدد شش و دوازده قداست خاصي دارد. واژه‌هاي «چله نشستن»، «چل چلي» و در طبرستان واژه‌هاي «پيرا چله،‌ گرما چله» نشانه اهميت اين عدد در ميان فرهنگ ايراني است. آنها در اصل ماه را به چهل روز تقسيم كردند و نه ماه داشتند. اما پس از مدتي اين روزها به سي روز تغيير پيدا كرد و ماه سي روزه شد
.

اما دكتر «ميرجلال الدين كزازي» استاد زبان و ادبيات فارسي، به نقش ايزدمهر در مراسم شب چله و تقليد مسيحيان از اين آيين در شب كريسمس اشاره می کند. به اعتقاد وی شب يلدا، درازترين شب سال و يكي از بزرگترين جشن هاي ايرانيان است. ايرانيان همواره شيفته شادي و جشن بوده اند و اين جشن ها را با روشنايي و نور مي آراستند. آنها خورشيد را نماد نيكي مي دانستند و در جشن هايشان آن را ستايش مي كردند. در درازترين و تيره ترين شب سال، ستايش خورشيد نماد ديگري مي یابد. مردمان سرزمين ايران با بيدار ماندن، طلوع خورشيد و سپيده دم را انتظار مي كشند تا خود شاهد دميدن خورشيد باشند و آن را ستايش كنند. خوردن خوراكي ها و مراسم ديگر در اين شب بهانه اي است براي بيدار ماندن يكي از دلايل گرفتن جشن دراين شب زاده شدن ايزدمهر است
.

به اعتقاد وی، مهر به معناي خورشيد و يكي از بغان ايراني و هندي است و تاريخ پرستش به سال ها پيش از زرتشت مي رسد. پس از ظهور زرتشت، اين پيامبر ايراني خداي بزرگ را اهوارمزدا معرفي كرد. ايزدان و بغان را به دو دسته اهورايي و ديواني تقسيم كرد. در باور زرشتي، بغان تيره اهورايي ستوده و تيره ديواني نكوهيده شود. يكي از ايزدان اهواريي مهر ايراني و هني بود. مهر ايزدي نيك است و قسمتي از اوستا به نام او، نام گذاري شده است. در مهريشت اوستا آمده است: " مهر از آسمان با هزاران چشم بر ايراني مي نگرد تا دروغي نگويد
.

ايزد مهر در يكي از شهرهاي خاوري ايران از دوشيزه اي به نام ناهيد زاده شد. پس از مدت اندكي كشور به كيش مهرپرستي گرويد. مهرپرستي از مرزهاي ايران فراتر و به رم رفت. پادشاهان رم به آن گرويدند و دين رسمي رم شد. «يوليانوس» يا «ژوليان» يكي از پادشاهان رومي گروه گروه مردم ترسا ( مسیحیان ) را به دين مهر مي كشاند و دعوت مي كرد. هنوز هم نيايش هاي اين شاه رومي با مهر برجاست. «اي پدر در آسمان نيايش مرا بشنو» «يوليانوس» در اين نيايش خدا را پدر مي نامد. اين اسمي بود كه ترسايان به تقليد از مهرپرستان بر خداي خود گذاشتند. روميان سال هاي بسيار تولد مهر و شب چله را جشن مي گرفتند و آن را آغاز سال مي دانستند
.

کزازی معتقد است که حتي پس از گسترش دين مسيحيت، باز كشيشان نتوانستند از گرفتن اين جشن ها جلوگيري كنند و به ناچار مجبور شدند به دروغ اين شب را زادروز تولد عيسي معرفي كنند تا روز 25 دسامبر را به بهانه تولد عيسي جشن بگيرند نه تولد ايزدمهر،‌ هنگامي كه به آيين و مراسم مسيحيان در كريسمس نگاه مي كنيم بسياري از نشانه هاي ايراني اين مراسم را در مي يابيم. ايرانيان قديم در شب چله درخت سروي را با دو رشته نوار نقره اي و طلايي مي آراستند. بعدها مسيحيان درخت كاج را به تقليد از مهرپرستان و ايرانيان تزيين كردند. مهر از دوشيزه با كره اي به نام آناهيتا در درون غاري زاده شد كه بعدها مسيحيان عيسي را جايگزين مهر و مريم را جايگزين آناهيتا قرار دادند. يكي ديگر از وام گيري هاي مسيحيان از مهرپرستان، روز مقدس مسيحي يعني يكشنبه است
.

او می گوید کهSunday به معني روز خورشيد يا مهر است كه روز مقدس مهرپرستان بود. ارنست رنان
[5] درباره آيين مهرپرستي گفته است:‌ " اگر عيسويت به هنگام گسترش خود بر اثر بيماري مرگ ماري باز مي ايستاد، سراسر جهان به آيين مهر مي گرويد
.

همچنین کرزای معتقد است که یلدا در افسانه ها و اسطوره های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در «خرم روز» مکرر می شود. در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز می گفتند که نخستین روز آن خرم روز نام داشت و ماهی بود که آیین های بسیاری در آن برگزار می شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید معنایی ژرف می یابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده می شود خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز می کند و خرمی جهان را فرا می گیرد
.

تنوع برگزاری یلدا
یکی از آیین های شب یلدا در میان ایرانیان در سراسر دنیا، فال با دیوان حافظ
[6] است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب[7] را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند. در برخی دیگر از نقاط ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد. نقل خاطرات و قصه گویی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه این ها ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر جمع شوند و بلندترین شب سال را با شادی و صفا سحر کنند.
در میان ایرانیان در این شب، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه در شب یلدا جزو آداب و رسوم آن نباشد. در نقاط مختلف دنیا ایرانیان، انواع تنقلات و خوراکی ها به تبع محیط و سبک زندگی مردم منطقه مصرف می شود اما هندوانه میوه ای است که هیچ گاه از قلم نمی افتد، زیرا عده زیادی اعتقاد دارند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی زمستانی که در پیش دارند سرما و بیماری بر آنها غلبه نخواهد کرد
.

جمشید کیومرثی مردم شناس زرتشتی درباره یلدا می گوید: " نزد ایرانیان، زمستان به دو چله کوچک و بزرگ تقسیم می شود. چله بزرگ از اول دیماه تا 10 بهمن ماه را در بر می گیرد و از 10 بهمن به بعد را چله کوچک می گویند. یلدا، شب نخست چله بزرگ است." بنا به روایت او زرتشتیان در این شب جشن می گیرند و فدیه می دهند: " فدیه، سفره ای است که در هر خانه گسترده می شود و در آن خوراکی های مرسوم شب یلدا چیده می شود. زرتشتیان در این شب دعایی به نام «نی ید» را می خوانند که دعای شکرانه نعمت است. خوراکی هایی که در این جشن مورد استفاده قرار می گیرند، گوشت و هفت میوه خشک شده خام (لورک) را شامل می شوند
.
منابع
منبع شماره[1] سُریانی (به سریانی: ܣܘܪܝܝܐ تلفظ: سوریایا) نام یکی از لهجه‌های آرامی ( از زبانهای سامی که بیش از 3000 سال قدمت دارد) است که خاستگاهش شمال میانرودان ( یا بین النهرین در عراق) است. این زبان پس از چیرگی اسکندر( اسکندر مقدونی (۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون) یا اسکندر کبیر، کشورگشای قرن چهارم پیش از میلاد بود) بر ایران و در درازای فرمانروایی سلوکیان با واژگان یونانی درآمیخت و چهره‌ای دیگر یافت. از این پس سریانی زبانی دانشیک گردید. نوشته‌های گرانبهایی درباره روزگار ساسانی و اشکانی به این زبان نوشته شده است و هنوز هم این زبان گویشورانی دارد
.

منبع شماره[2] ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، دانشمند بزرگ و ریاضیدان، ستاره‌شناس و تاریخنگار سده چهارم و پنجم هجری قمری ایران است و بعضی از پژوهندگان او را از بزرگ‌ترین فیلسوفان مشرق‌زمین می‌دانند
.

منبع شماره [3] مِهرپرستی یا آیین مهر بر پایه پرستش ایزد ایرانی مهر (میترا) بنیاد شده بود. به دلیل ارزش مندی آفتاب در این دین است. برخی نیز این دین را آفتاب پرستی دانسته‌اند. ایرانیان قدیم از زمانهای دور پیش از تاریخ ایرانیان، پیرو آیین مهر یا کیش بغانی بودند. آیین مهر یک دین یا قانون تدوین شده نیست آیین و سنتی است که آغاز آن تاریک است
.

منبع شماره [4] منطقةالبروج یا فلک‌البروج (نیسنگ پرهون). منطقهٔ دایره‌شکلی از آسمان که شامل ۱۲ صورت فلکی (۱۲ برج) است و ظاهراً بنظر می‌آید که خورشید در مدت یک سال آن را طی می‌کند
.

منبع شماره [5] به عقیده مظفر اقبال در " چهار نگرش اسلامي براي توسعه مدرنيته اسلامي "، چاپ شده در انديشکده صنعت و فناوری، ارنست‌ رنان (وفات 1892) را مي‌توان نخستين انديشمندي دانست كه بحث ميان اسلام و علم را با هدف تهاجم به اسلام در سال 1883 مطرح كرد
.

منبع شماره [6] دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه، و تعدادی رباعی‌ست، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان اصلی فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ رسیده است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب گردیدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیّه، و حتّی کشور‌های غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد. حافظ به زبان عربی یعنی نگه دارنده و به کسی گفته می‌شود که بتواند قرآن را از حفظ بخواند. مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می‌شود
.
منبع شماره [7] حافظ